loading...
عشق
ای بازدید : 7 سه شنبه 08 مرداد 1392 نظرات (0)

به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست

 

آیا تا به حال فکر کرده اید که چرا خانم ها به توجه نیاز دارند؟ آیا این نیاز احساسی برایتان طاقت فرسا شده است؟ آیا به نظرتان احمقانه می رسد؟
یک هدف تکاملی بسیار قوی برای نیاز خانم ها به توجه وجود دارد. شاید اگر این نیاز خانم ها بهتر درک می شد، برای زوج ها راحت تر بود.

چند میلیون سال پیش، پیشینیان ما مشغول پرورش استراتژی های جنسی خود یا اینکه چطور دی،ان،آ خود را به نسل های آتی برسانند، بودند. البته آگاهانه به یافتن یک استراتژی فکر نمی کردند اما درواقع ذات و رفتار آنها بود.

برخی زن ها (آنهایی که به استراتژی های بهتری دست پیدا کردند)، کشف کردند که اگر بتوانند با مردی وارد رابطه شوند که کنار آنها بماند، می توانند از حمایت، نگهداری از فرزندشان و حتی غذای اضافی بهره مند شوند.

اما چطور می توانستند بدون وجود هیچ زبان نوشتاری یا گفتاری بفهمند چه کسی با آنها می ماند یا نمی ماند؟ آنها به دنبال نشانه یا علامت بودند.

آندسته از مردانی که توجه نشان می دادند یا به طریقی میل خود را به ماندن با آنها نشان می دادند، مردهایی بودند که زن ها به آنها اطمینان می کردند و با آنها می ماندند. آن مردهایی که توجه نشان نمی دادند، احتمال کمتری داشت که بتوانند یک رابطه طولانی مدت با کسی برقرار کنند و زنی پیدا کنند که با آنها بماند.

خانم ها شدیداً به این نشانه های توجه کردن حساس شدند. و وقتی مردی به آنها توجه نشان می داد با او می ماندند و اگر نشان نمی داد نمی ماندند.

امروزه، ما از نعمت زبان بهره مندیم و می توانیم از آن برای ابراز توجه و محبت به کسی استفاده کنیم. پس مردها میتوانند کلاماً احساسات خود را بروز دهند. اما نیاز اصلی به توجه و محبت هنوز در انسانها وجود دارد.

خیلی مهم است که به خاطر داشته باشید یک دلیل ذاتی بسیار قوی و آشکار وجود دارد که چرا زن ها باید قبل از وارد شدن به یک صمیمیت فیزیکی، احساس مهم بودن و دوست داشته شدن بکنند .

پس به جای اینکه با این نیاز ذاتی خانم ها به توجه بجنگید، چرا تسلیم آن نمی شوید. مطمئن باشید که اینکار رابطه تان را قوی تر می کند.

 

روز قسمت بود . خدا هستی را قسمت می کرد . خدا گفت : چیزی از من بخواهید . هر چه که باشد، شما را خواهم داد . سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است . و هر که آمد چیزی خواست . یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن . یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را .
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم . نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ . نه بالی و نه پایی ، نه آسمان ونه دریا . تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت را به من بده .
و خدا کمی نور به او داد . نام او کرم شب تاب شد . خدا گفت : آن که نوری با خود دارد، بزرگ است، حتی اگربه قدر ذره ای باشد . تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی . و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست . زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست .
هزاران سال است که او می تابد . روی دامن هستی می تابد . وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 70
  • بازدید کلی : 243